سلام

این اولین مطلبی هست که در این وب میذارم، ترجیح دادم اول یه شرحی رو از اوضاع الانم بنویسم و در ادامه به یاد ماندنی هایی که شاید گفتنش خالی از لطف نباشه رو بنویسم و ادامه بدم و بدم شاید تا روزی که دیگه این خاطره ها نباشه یا شاید من نباشم!

می نویسم تا شاید بعضی از این خاطرات درس عبرتی بشوند، اول برای خودم و بعد برای کسانی که چه امروز و چه در آینده این درس را مرور میکنند.

می نویسم تا برای دورانی که دیگر قادر به نوشتن نیستم، دفتری بماند... هم برای خودم و هم برای بعد از خودم!


در حال حاضر که این متن رو مینویسم دانشجوی ترم 5 رشته پرستاری هستم. دوسال از تحصیلاتم گذشته و دوسال مونده

در حال حاضر مشغول به کار در بیمارستان هستم تحت عنوان "کار دانشجویی"، مدتی در بخش جراحی مشغول بکار بودم تحت عنوان "منشی" و الان هم مدتی هست که در بخش اورژانس مشغول بکار شدم تحت عنوان "اپراتور"!!!

 

که البته لازم به ذکره که اجر و مزد دنیوی این کار حالا حالا ها داده نمیشه! هرچند ماه به چندماه یه حقوقی واریز میکنن و دل مارو به همون خوش میکنن (الان 7 یا 8 ماهی میشه که هیچ حقوقی به ما ندادن!!) ما هم که بی نیاز از این پول نیستیم مجبوریم به این کار ادامه بدیم! البته هرچند که از نظر من، این کار میتونخ بعنوان یک تجربه بزرگ برای آینده کاری ما باشه بویژه دانشجوهایی که در بخش اورژانس کار میکنن، واقعا میتونن از فرصت استفاده کنن و خیلی چیزا یاد بگیرن، ولی به هرحال برای ماهایی که خرجمون از دخلمون فراتر رفته، پول هم بخش مهمی از این کاره که متاسفانه شدیدا دارن در حق ما ظلم میکنن! با تمام ناچیزیش، باید چندین ماه منتظر باشیم تا چندرغاز برامون واریز کنن، درسته پایمال نمیشه اما جون به لب میشیم تا به حقمون برسیم!

به هرحال من شدیدا به رشتم علاقه مندم و همیشه تلاشم بر اینه که اطلاعاتم رو در رشتم بیشتر و آپدیت تر کنم و تا الان هم از عملکرد خودم واقعا راضی بودم، چون واقعا با علاقه تمام دارم ادامه میدم.

امروز به یکی از درمانگاه های شهر رفتم برای کار، که خوشبختانه داره درست میشه، اگه درست بشه که دیگه کم کم از این بیمارستان خودمو میکشم بیرون، چون وافعا اونجا داره به حق ما ظلم میشه، با تمام مشقت های کاری ای که داریم و حقوق ناچیز، همونم سر وقت نمیدن!


این اوضاع حال حاضر بنده ست...