آهنگ پرستاری من

ورقی از خاطرات تلخ و شیرین دنیای پرستاری من

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

مصرف مواد مخدر توسط نوزاد 3 روزه!!!!

دیروز تو اورژانس داشتم آمار رو بررسی میکردم که برخوردم به یک موردی که مو به تنم سیخ شد!

دختربچه ای 3 روزه، تشخیص: مسمومیت با اپیوم (تریاک و مشتقات آن) 

توی گزارش نوشته شده بود: نوزاد سه روزه دچار مسمومیت با اپیوم که با حالتی خواب آلود و گیج و کاهش سطح هوشیاری به اورژانس آورده شد!

یعنی جاهلیت انسان ها تا کجا پیشرفت کرده؟ پدر و مادری که احتمالا به خاطر تب مختصر یا شاید زردی فیزیولوژیک، به فرزند سه روزشون مواد مخدر دادن تا شاید درمانش کنن!

گاهی فکر میکنم جاهلیت، یکبار دیگه زندگی انسان ها رو فراگرفته

با اینکه میدونه سیگار و قلیان هزاران هزار ضرر و زیان جبران ناپذیر رو به بار میاره، اما بازم میکشه

با اینکه میدونه با مصرف مواد مخدر یعنی وابستگی برای یک عمر، به قیمت بدبختی، فلاکت، به قیمت از دست دادن زندگی، از دست دادن جوونی، به قیمت از هم پاشیدن خانواده... اما بازم مصرف میکنه و جاهلیت اونجا به اوج خودش میرسه که برای یک نوزاد سه روزه ...

متاسفم، فقط همین

راستی این همون جاهلیت نوین (یا جاهلیت اخری) که قرآن ازش خبر داده، نیست؟؟

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۱ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

خودکشی با قرص برنج

چند وقت پیش، وقتی وارد اورژانس شدم صدای گریه از گوشه کنار شنیده می شد... دیگه این صداها برام عادی شده بود، تا اینکه یه خانمی وارد اورژانس شد در حالیکه صدای گریه هاش سنگ رو اب میکرد، فریاد کشید : "یکی به من بگه چی شده؟؟ یکی بگه اینجا چه خبره؟ داداشم کجاست؟ اینا دارن دروغ میگن" 

من که هنوز از قضیه خبردار نشده بودم، نمیدونستم چی باید بگم... تا اینکه زنداشش اومد و این خانم رو به آغوش کشید و صدای گریه هاشون به هفت آسمون رسید... فهمیدم برادر این خانم خودکشی کرده، با قرص برنج (آلمینیوم فسفید)... همسرش از گریه زیاد دیگه حالی واسش نمونده بود، تا اینکه از هوش رفت... 

گفتم واسم عادی شده بود... اما اون لحظه یک آتیش سردی توی دلم به پا شد... مردی که دست به یک کار احمقانه زد و دنیا و آخرتش رو به خراب کرد... حالا یه جهنم ساخت برای خودش تو اون دنیا و یه جهنم هم برای خانوادش تو این دنیا...

گفتن به خاطر بدهکاری هایی که بالا آورده بود دست به همچین کاری زد، شکی به پس فطرتی این آدم ندارم

فهمیدم کسایی هم هستن که حتی لیاقت رد شدن توی آزمون های الهی رو ندارن... چون رد شدن هم فرصتیه برای قبول شدن، شاید با تجربه بیشتر... اما بعضی ها...

خدایا شکرت.

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

الاغ گاز گرفتگی !!!

چند روز پیش یه آقا پسری رو آورده بودن اتاق فوریت، حدودا 10 ساله میشد... ساق پای سمت راستش یک پارگی خیلی بزرگ داشت بطوریکه کاملا از هم باز شده بود و استخوان تیبیا (استخوان ساق پا) دیده میشد... سوال کردم که چی شده، مادرش گفت خر گازش گرفته!!

ظاهرا میخواسته الاغ رو از طویله بیرون بیاره گه یه دفه الاغه قاطی کرده و این بلا رو سرش آورده!

واقعا هیچوقت فکر نمیکردم که الاغ بتونه همچین کاری بکنه، کاری که شاید سگ هم نتونه بکنه!، آخه وسعت پارگی واقعا زیاد بود

این آقا پسر که رفت اتاق عمل و تحت عمل جراحی قرار گرفت و الانم حالش خوبه.

ولی اون الاغه... بیخود نیست که بهشون میگن "خر" !!

۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۹ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

سی پی آر موفق

دوسه روز پیش از بخش داخلی اعلام کد سی پی آر شد، تیم سی پی آر از بخش های مختلف خودشونو به بخش داخلی رسوندن، اولش خیلی توجه نکردم، اما دیدم اعلام کد قطع نشد، رفتم بالا ببینم چه خبره، یه پیرمردی بود که دچار ایست قلبی تنفسی شده بود و تیم احیا مشغول بودن، رفتم خودمو قاطی تیم احیا کردم و سریع دستکش پوشیدم و سی پی آر رو بدست گرفتم، حدود 2 دقیقه که ماساژ قلبی دادم، بیمار برگشت و قلبش دوباره شروع به نواختن آهنگ حیات کرد! شاید به نظر مسخره بیاد اما به نظر من صدای قلب خیلی قشنگه، یکی از زیباترین آهنگ هاست، آهنگ زندگی... شاید خیلی ها به این ریتم زندگی خیلی توجه نکرده باشن

به هرحال فقط خواستم بگم، خیلی حس زیباییه وقتی میشی وسیله خدا، برای حیات بخشیدن دوباره به یک انسان... فرقی نمیکنه چجوری یا از چه روشی باشه، ولی وقتی خدا تورو بعنوان وسیله حکمتش قرار میده، یه حس خیلی خوبی داره!
یکی از دوستام میگفت آدم احساس فرشته بودن میکنه ! ولی من مخالفم، این حس زیبا، چیزی جز حس "انسان بودن" نیست... انسانیت هزاران بار برتر از فرشته بودن است، مگر او "اشرف مخلوقات" نیست ؟؟
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

بازی با زندگی

چند شب پیش ساعت حدود 11 شب 115 یه پسر بچه حدودا 8 ساله رو آورد که اصلا اوضاع خوبی نداشت، بردنش اتاق CPR و تحت مراقبت شدید قرار گرفت ظاهرا شکستگی در ناحیه جمجمه، دست و پا داشت، هوشیاری هم نداشت و سریعا اکسیژن بهش وصل شد و مانیتورینگ قلبی شد، احتمال ایست قلبی هر لحظه تهدیدش میکرد، برای همین تحت مراقبت شدید بود.

پشت سر یه پسر حدودا 20 ساله ای رو آوردن با یکم جراحت های سطحی در ناحیه دست و بازو و صورت... وقتی رفتم برای پانسمان زخم هاش، تازه فهمیدم این پسر همونیه که با موتور با 130 تا سرعت زده به این بچه در حالیکه گواهینامه هم نداشته!

پدر و مادرش به شدت آژیته و بی قرار و عصبی بودن و خودش هم به شدت عصبی با حالت های روانی... تنها جمله ای که مدام روی زبونش میچرخید این بود که "اون بچه چی شده؟؟؟ فوت کرده؟؟" مادرش هم که به شدت عصبی بود جواب های پرخاشگرانه ای می داد که من بهش تذکر دادم که این الان دست خودش نیست و اگه داره تکرار میکه یه حالت عصبیه که بخاطر اغتشاش شدید ذهنیه و شما باید سعی کنید که این اغتشاش رو بدترش نکنید... مدام همین جمله رو تکرار می کرد و جوابی که از خواهرش میشنید این بود که "چیزی نشده فقط یکم پاش شکسته و این چیزا"

برای اینکه یکم آروم بشه بهش گفتم من پرستار اون بچه بودم و اون بچه الان حالش خوبه و اینا، اگه میخوای میتونم بهت نشونش بدم، پاسخ داد که نه من به شما ایمان دارم! ولی هنوز 10 ثانیه نگذشته بود که دوباره از خواهرش پرسید: راستشو بگو اون بچه چی شده؟؟ اگه مرده بهم بگین و بعد هم شروع کرد به گریه کردن، خواهرش هم پا به پاش گریه میکرد، پدر و مادرش هم اوضاعی بهتر از خودش نداشتن

خواهرش تعریف کرد که ""ما پژو پارس داشتیم ولی این همش اصرار کرد که موتور میخواد، بالاخره پدرش براش خرید، سر یه هفته نشده بود که موتورشو ازش دزدیدن، ولی باز این آقا پسر اصرار به خرید دوباره موتور کرد""، ادامه داد که: ""من بهش گفتم حتما یه حکمتی بوده که این موتور دستت نمونده ولی این باز روی حرفش پافشاری کرد تا اینکه پدرش براش موتور خرید و هنوز چند وقت نگذشته بود که این اتفاق افتاد""

حالا حتی اگه اون بچه هم زنده بمونه، دیه ای براش می برن که زندان رفتن رو براش ناگزیر میکنه! حتی اگه خانواده اون پسربچه هم رضایت بدن که مطمئنم نمیدن، باز هم جرم های دیگه ای مثل نداشتن گواهینامه زندان رفتنش رو اجتناب ناپذیر میکنه... زندانی که اگر خیلی بهش عفو بخوره و در حقش بخوان لطف کنن، حداقلش اینه که تمام جوونیش رو با این اشتباهش به باد داد، تمام آیندش رو به آتش کشید... 

حالا دیگه هیچ راه برگشتی نداره، همیشه اشتباه به معنای مقدمه پیروزی نیست، همیشه اشتباهات جبران پذیر نیستن، گاهی یک اشتباه برابر با است با نابودی...

۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

بیوگرافی

سلام

این اولین مطلبی هست که در این وب میذارم، ترجیح دادم اول یه شرحی رو از اوضاع الانم بنویسم و در ادامه به یاد ماندنی هایی که شاید گفتنش خالی از لطف نباشه رو بنویسم و ادامه بدم و بدم شاید تا روزی که دیگه این خاطره ها نباشه یا شاید من نباشم!

می نویسم تا شاید بعضی از این خاطرات درس عبرتی بشوند، اول برای خودم و بعد برای کسانی که چه امروز و چه در آینده این درس را مرور میکنند.

می نویسم تا برای دورانی که دیگر قادر به نوشتن نیستم، دفتری بماند... هم برای خودم و هم برای بعد از خودم!


در حال حاضر که این متن رو مینویسم دانشجوی ترم 5 رشته پرستاری هستم. دوسال از تحصیلاتم گذشته و دوسال مونده

در حال حاضر مشغول به کار در بیمارستان هستم تحت عنوان "کار دانشجویی"، مدتی در بخش جراحی مشغول بکار بودم تحت عنوان "منشی" و الان هم مدتی هست که در بخش اورژانس مشغول بکار شدم تحت عنوان "اپراتور"!!!

 

که البته لازم به ذکره که اجر و مزد دنیوی این کار حالا حالا ها داده نمیشه! هرچند ماه به چندماه یه حقوقی واریز میکنن و دل مارو به همون خوش میکنن (الان 7 یا 8 ماهی میشه که هیچ حقوقی به ما ندادن!!) ما هم که بی نیاز از این پول نیستیم مجبوریم به این کار ادامه بدیم! البته هرچند که از نظر من، این کار میتونخ بعنوان یک تجربه بزرگ برای آینده کاری ما باشه بویژه دانشجوهایی که در بخش اورژانس کار میکنن، واقعا میتونن از فرصت استفاده کنن و خیلی چیزا یاد بگیرن، ولی به هرحال برای ماهایی که خرجمون از دخلمون فراتر رفته، پول هم بخش مهمی از این کاره که متاسفانه شدیدا دارن در حق ما ظلم میکنن! با تمام ناچیزیش، باید چندین ماه منتظر باشیم تا چندرغاز برامون واریز کنن، درسته پایمال نمیشه اما جون به لب میشیم تا به حقمون برسیم!

به هرحال من شدیدا به رشتم علاقه مندم و همیشه تلاشم بر اینه که اطلاعاتم رو در رشتم بیشتر و آپدیت تر کنم و تا الان هم از عملکرد خودم واقعا راضی بودم، چون واقعا با علاقه تمام دارم ادامه میدم.

امروز به یکی از درمانگاه های شهر رفتم برای کار، که خوشبختانه داره درست میشه، اگه درست بشه که دیگه کم کم از این بیمارستان خودمو میکشم بیرون، چون وافعا اونجا داره به حق ما ظلم میشه، با تمام مشقت های کاری ای که داریم و حقوق ناچیز، همونم سر وقت نمیدن!


این اوضاع حال حاضر بنده ست...

۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن فولادزاده