آهنگ پرستاری من

ورقی از خاطرات تلخ و شیرین دنیای پرستاری من

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرستاری» ثبت شده است

عشق مادری، فرزند را کشت...

مگر می شود؟ مگر می شود مادری عشق خود را اینگونه ابراز کند؟ آیا می شود مادر را هم قاتل نامید؟ نه نمی شود... لفظ مادر مقدس است، مادر پاک است، مادر معنای حقیقی عشق است... اما...

مادری که 17 سال حسرت داشتن یک بچه را به دل میکشید... مادری که بخاطر داشتن یک فرزند 17 سال تمام خدایش را صدا زد، ناله زد و اشک ریخت، به هرکجا که جایش بود دخیل بست، تا شاید فرجی شود از این همه آشفتگی...

و بالاخره هم شد... بعد از 17 سال، شاید در کمال ناباوری فرزندی هدیه الهی شد و باز هم معجزه خداوندی را به نمایش گذاشت... باز هم اما...

قصه به آنجا ختم شد که یک روز مادر با همان عشق مادری سابق که طاقت گریه و بی قراری فرزندش امانش را بریده بود، با خیال خودش که بچه آرام می شود مقداری تریاک به کودک می دهد، علائم مسمومیت با اپیوم یه سرعت پیشرفت میکند و کودک دچار ایست قلبی می شود. وقتی بیمارستان رسیده بود که دیگر جسدی بیش نبود.

حالا مادر ماند و غم فرزندی که 17 سال حسرت داشتنش رو میخورد... مادری که بر سرش میکوبید و تکرار میکرد:

17 سال آرزوی داشتنش را داشتم حال با دستان خودم کشتمش...

چه تقدیر تلخی... در زندگی پر از غم این مادر چه کسی را مقصر بدانیم؟ 

راستی آیا اسمش را می شود گذاشت تقدیر؟!

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

فرزندانی که دستانشان به خون پدر آغشته شد... گستاخی تا چه حد؟

دو شب پیش نیروهای فوریت، آقایی رو آوردن اورژانس که به طرز فجیعی کشته شده بود،.. تمام چهره اش با لایه ای از خون پوشیده شده بود، استخوان های جمجمه بطور کامل خرد شده بودن... دیگه هیچ کاری از دست کادر اورژانس بر نمی اومد، چون ظاهرا مغزش متلاشی شده بود.

قضیه از این قرار بوده که این آقا مخفیانه از همسرش و سه تا پسراش، یه زن دیگه گرفته و از خانم دوم هم همین تازگی ها، صاحب دوقلو شده بود.

وقتی پسرای خانم اولش قضیه رو میفهمن با نهایت خشم میرن سراغ پدرشون و در حالیکه پدرشون توی روستاشون خوابیده بود، با هرچی که دستشون اومده از جمله سنگ و تبر و ... میکوبن تو سر پدرشون

واقعا متاسف شدم... از گستاخی، از نادانی، از تصمیم های عجولانه، تصمیم های لحظه ای... یعنی انسان، تا چه حد میتونه گستاخ و نادان بشه؟

هرسه پسر قاتل پدر، رفتن زندان... برای حدود 18 سال، تا فرزندان همسر دوم مقتول، به سن قانونی برسن، وقتی اونا به سن قانونی برسن باید رضایت یا عدم رضایتشون رو اعلام کنن، در صورت عدم رضایت فرزندان و همسر دوم که حکم قصاص برای هر سه پسر قاتل صادر میشه، حتی اگه هرسه تاشون هم رضایت بدن باز هم مجازات قانونی دولت به اجرا درمیاد.

شاید همه اینا به این خاطر باشه که توی کشور ما "مهارت های 7گانه زندگی" درست و اصولی آموزش داده نمیشه یا شاید بهتر باشه بگم خیلی جاها اصلا آموزش داده نمیشه!

۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۰ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

مصرف مواد مخدر توسط نوزاد 3 روزه!!!!

دیروز تو اورژانس داشتم آمار رو بررسی میکردم که برخوردم به یک موردی که مو به تنم سیخ شد!

دختربچه ای 3 روزه، تشخیص: مسمومیت با اپیوم (تریاک و مشتقات آن) 

توی گزارش نوشته شده بود: نوزاد سه روزه دچار مسمومیت با اپیوم که با حالتی خواب آلود و گیج و کاهش سطح هوشیاری به اورژانس آورده شد!

یعنی جاهلیت انسان ها تا کجا پیشرفت کرده؟ پدر و مادری که احتمالا به خاطر تب مختصر یا شاید زردی فیزیولوژیک، به فرزند سه روزشون مواد مخدر دادن تا شاید درمانش کنن!

گاهی فکر میکنم جاهلیت، یکبار دیگه زندگی انسان ها رو فراگرفته

با اینکه میدونه سیگار و قلیان هزاران هزار ضرر و زیان جبران ناپذیر رو به بار میاره، اما بازم میکشه

با اینکه میدونه با مصرف مواد مخدر یعنی وابستگی برای یک عمر، به قیمت بدبختی، فلاکت، به قیمت از دست دادن زندگی، از دست دادن جوونی، به قیمت از هم پاشیدن خانواده... اما بازم مصرف میکنه و جاهلیت اونجا به اوج خودش میرسه که برای یک نوزاد سه روزه ...

متاسفم، فقط همین

راستی این همون جاهلیت نوین (یا جاهلیت اخری) که قرآن ازش خبر داده، نیست؟؟

۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۱ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده

خودکشی با قرص برنج

چند وقت پیش، وقتی وارد اورژانس شدم صدای گریه از گوشه کنار شنیده می شد... دیگه این صداها برام عادی شده بود، تا اینکه یه خانمی وارد اورژانس شد در حالیکه صدای گریه هاش سنگ رو اب میکرد، فریاد کشید : "یکی به من بگه چی شده؟؟ یکی بگه اینجا چه خبره؟ داداشم کجاست؟ اینا دارن دروغ میگن" 

من که هنوز از قضیه خبردار نشده بودم، نمیدونستم چی باید بگم... تا اینکه زنداشش اومد و این خانم رو به آغوش کشید و صدای گریه هاشون به هفت آسمون رسید... فهمیدم برادر این خانم خودکشی کرده، با قرص برنج (آلمینیوم فسفید)... همسرش از گریه زیاد دیگه حالی واسش نمونده بود، تا اینکه از هوش رفت... 

گفتم واسم عادی شده بود... اما اون لحظه یک آتیش سردی توی دلم به پا شد... مردی که دست به یک کار احمقانه زد و دنیا و آخرتش رو به خراب کرد... حالا یه جهنم ساخت برای خودش تو اون دنیا و یه جهنم هم برای خانوادش تو این دنیا...

گفتن به خاطر بدهکاری هایی که بالا آورده بود دست به همچین کاری زد، شکی به پس فطرتی این آدم ندارم

فهمیدم کسایی هم هستن که حتی لیاقت رد شدن توی آزمون های الهی رو ندارن... چون رد شدن هم فرصتیه برای قبول شدن، شاید با تجربه بیشتر... اما بعضی ها...

خدایا شکرت.

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن فولادزاده